زينب از مژگان خود ياقوت سُفت داستان اين سفر را باز گفت گفت اي سالارزينب السلام ماه شام تار زينب السلام بر تو پيغام سفر آوردهام از فتوحاتم خبر آوردهام
من نيمه جان مسافرِ از ره رسيدهام بانوي سرشكستهي هجران كشيدهام من شمع شام غربت اهل خرابهام كز جان و دل به پاي يتيمان چكيدهام من پا به پاي دختركان برادرم بر روي خارهاي بيابان دويدهام
الا اي يادگار مادرم زهرا حسين من الا اي كشتة لب تشنه در صحرا حسين من خدا را شكر ديدم اربعينت يا حسين من كنم برپا عزاي روز عاشورا حسين من گهي رأس تو را مهمان بهروي نيزهها ديدم گهي در كوچة شامات زير دست و پا ديدم