من حبيبم پسر فاطمهام، يار حسينم بندهام بنده ولي بندهي دربار حسينم درس آزادگيم داده از آغاز، معلّم كه رها گشتهام از خويش و گرفتار حسينم دل بريدم زهمه عالم و او بُرد دلم را ديده بستم زهمه، عاشق ديدار حسينم سر و جان طُرفه كلافي است به بازار محبت كه به اين هديهي ناچيز خريدار حسينم