راوي گفت به هر شهيدي ميرسيدن سيدالشهدا، خودشون پياده ميشدن، مينشستن روي زمين، سر اون شهيد و به دامن ميگرفتن. ولي ببين داغ علي با حسين چه كرد كه نتونست پياده بشه، هنوز به بدن علي نرسيده بود
صبر كن تا سير بينم روي تو مست گردم از خَمِ ابروي تو از وداعت محشري گشته به پا وايِ از اين غربت آل عبا واي من شد آخرين ديدار ما ميشود مشكل پس از تو كار ما ميگن تو روز عاشورا اول كسي كه از بنيهاشم وارد ميدان شد، آقا علياكبر امام حسين بوده. مياد خدمت آقا؛ بابا اذن ميدان ميدي؟
وقتي پدري رو جنازهي جوونش خم ميشه يا ميفته، يه كسي كه از همه بهش نزديكتره مياد زير بغلش رو ميگيره و اونو از رو جنازه بلند ميكنه. يه وقت آقا صورتش رو به صورت علي گذاشت اونقدر گريه كرد تا بيحال شد، تو اون بي حالي ديد دستي رو شونش خورد برگشت ديد زينبه فرمود خواهر تو اينجا چيكار ميكني؟ عرض كرد آقا جون اومدم صورت علي رو نگاه
دل خستهي زينب از غم شكست شكست و رگ صبر و طاقت گسست خروشان چو امواج درياي غم برآشفته آمد برون از حرم زنان حرم، اشك ريز آمدند همه كودكان سينه خيز آمدند همه همچنان هاله در گِرد ماه