گدايي اومد در خونهي ابيعبدالله، در زد، آقا فرمود كيه؟ گفت: آقا من فقيرم، گدايم، از راه دور اومدم، خونهي شما رو نشونم دادن، ابيعبدالله فرمودن صبر كن برادرم، رفتن تو خونه، فرمود هرچي اشرفي داريد بياريد، حضرت از زير در فرمودند: دامنتو بگير، دامنشو گرفت، يه مرتبه اين فقير ديد
زينب خيمهي نيم سوختهاي رو آماده كرده، تو صحرا گشته بچهها رو جمع كرده، تو اين خيمهي نيمسوخته جا داده، زينب اومده بيرون از خيمه ، خدايا پيش اينا بمونم يا خودم رو آروم كنم. زينب بيقرارِ حسينِ . آخه از صبح كه رفته ديگه او رو نديده ، نميدونه كنار خيمهها پيش اين بچهها
72 نفر تو كربلا هزاران نفر و كشتن، اين هزاران نفر رفيقاي همونايي بودن كه اسرا رو ميبردن، يكي مياومد ميگفت باباي تو بود رفيقم و كشت، ميزد، يكي ميگفت عموي تو بود داداشم و گشت ميزد، سيلي زدن، تازيانه زدن. تو شامم تا بردن تو محلة يهوديا، بياين اينا بچههاي علين، همه اومدن. علي خيلي از
زينب يه خيمهي نيم سوختهاي رو آماده كرده، تو بيابونُ صحرا گشته بچهها رو جمع كرده، زنها و كودكا رو جمع كرده، درون اين خيمهي نيمسوخته جا داده، ناله ميكنن، گريه ميكنن، يكيميگه عمو عباس، يكي ميگه قاسمم، يكي ميگه اكبرم. خدايا زينب با اين همه بچههاي داغ ديده چه كنه، هي
حسين جون قرارمون نبود كه از هم جدا بشيم ولي چكنم كه مشيت حق اينجوري اقتضاء ميكنه كه بين من و تو برا اولين بار جدايي بيفته. حسين جون هر چند ظاهر امر اينجوري نشون ميده كه من دارم ميرم ولي اينطور نيست، عزيز مادرم اين جسم زينبه كه داره ميره روح زينب كنار بدن بيسرت باقي ميمونه، آخه زينب از تو جدا شدني نيست.
نبود شيعه با صفا اگر محرّمت نبود نبود مهر و هم وفا اگر محرّمت نبود گناه رسم رايج مردم هر زمانه بود در اين جهان بيصفا اگر محرّمت نبود كسي براي توبه و دعاي خود سبب نداشت به بارگاه كبريا، اگر محرّمت نبود
شن بود و باد، قافله بود و غبار بود آن سوي دشت، حادثه چشم انتظار بود فرصت نداشت جامه نيلي به تن كند خورشيد، سر برهنه، لب كوهسار بود گويي به پيشواز نزول فرشتهها صحرا پر از ستارهي دنبالهدار بود
اي اهل حرم روز جدائيست بيائيد هنگام ملاقات خدائيست بيائيد اي خواهر غمپرور من گو به يتيمان هنگام غم و نوحه سرائيست بيائيد از تشنگي اِي سوته دلان اشك مريزيد كز دام عطش وقت رهائيست بيائيد
من از كودكي عاشقت بودهام قبولم نما گرچه آلودهام مبادا براني مرا از درت به پهلوي بشكستهي مادرت اصحاب رفتند، بنيهاشم رفتند، تمام آلالله دلخوشيشون به آقاشون حسين بود. آقا اومد تو خيام
آخ. آره. ديگه داره محرم مياد. سلام و درود خدا بر تو و بر محرّمت عزيز فاطمه. وقتي محرّم ميرسه حال و هواي شهر و مردم عوض ميشه، محرّم بهار ماتم توِ يابنرسولالله «ص» محرّم تو كمال عشقِ عزيز زهرا «س». آقا جونم از تو و از محرّمت ممنونيم. آقا جون از اينكه ما رو سرِ سُفرت پذيرفتي ممنونيم، آقا جون از
در اين ديار حضور نگار ميبينم فرشتههاي عزادار يار ميبينم ملائكند بهحال طواف سينه زنان بهشت را هم از اين رهگذار ميبينم امام كاظم (ع) ميفرمان: وقتي شما مجلس روضه بر پا ميكنين، ما آرزو داريم تو اون
شب شبِ ايثار و عشق و شور بود جنگ سخت تيرگي با نور بود حق و باطل هر دو سو بستند صف آن طرف تيغ اين طرف سرها به كف آن طرف صحبت ز سر انداختن اين طرف حرف از سپر انداختن
گفت ارباب كه اينجاست همان وعدهگه يار، شفاخانه هر سينه غمبار، بياييد و گشائيد ز هر ناقه اين قافله محمل، كه رسيديم به منزل، به لب تشنه ساحل، همگي بار گشودند و به پا خيمه نمودند و شيران و بنيهاشميان چند به چند حلقه زدند و همه پردهنشينان ز پس پرده فرود آمده و خيمه گزيدند و ز دل آه كشيدند. تا كه شد نوبت آن عمهي...
كعبه يك زمزم اگر در همه عالَم دارد چشم عشّاق تو نازم كه دو زمزم دارد هر كجا مُلك خدا هست حسينيّهي توست تو هر كوچه و خيابوني كه نگاه ميكنم پرده سياه و پرچم تو رو ميبينم
گمگشتهام به اشك كه پيدا كنم تو را دل شستهام زخود كه تمنّا كنم تو را دل برده اختيـــار ز دستم وگـــــرنه من قابل نيم كه جان و دل اهدا كنم تو را تو ايام اعياد و عيد قربان و تاج گذاري ولي نعمت همهي ما، آقا اميرالمومنينيم.
گمگشتهام به اشك كه پيدا كنم تو را دل شستهام زخود كه تمنّا كنم تو را دل برده اختيـــار ز دستم وگـــــرنه من قابل نيم كه جان و دل اهدا كنم تو را تو ايام اعياد و عيد قربان و تاج گذاري ولي نعمت همهي ما،
كعبه يك زمزم اگر در همه عالَم دارد چشم عشّاق تو نازم كه دو زمزم دارد هر كجا مُلك خدا هست حسينيّهي توست تو هر كوچه و خيابوني كه نگاه ميكنم پرده سياه و پرچم تو رو ميبينم
هر كه را مينگرم شور محرّم دارد نه محرّم نه صفر بلكه همه دورهي سال كعبه با ياد غمت جامهي ماتم دارد روضهخوان تو خدا، گريه كنِ تو آدم