من کیستـم؟ فـرشتۀ عرشآشیانهام دردا که گشتـه قعر سیـهچال، لانهام از حلقـههای سلسلـه بـاشد نشانهها بر دست و پا و گردن و بر پشت و شانهام مخفی است زخمها به درون دلم، ولی پیــداست بــر بــدن، اثــرِ تازیانهام مـن در کنـار قبـر نبـی خانه داشتم کردنـد بیگنــاه بــه زنـدان روانهام
در دل حبسم و حبس است به دل فریادم فرصتی نیست که از سینه برآید دادم سالهـا میگذرد رفتـهام از یـاد همه کاش میکرد اجـل گوشۀ زندان، یادم طایر عرش کجـا، قعـر سیـهچال کجا؟ من کجا بودم و یـا رب به کجا افتادم
دیگر دلم به سیر چمن وا نمیشود دیگر نشاط، هم نفس ما نمیشود حتی اگر مسیح، طبیب دلم شود دارد جراحتی که مداوا نمیشود موسی اگر کند گذری سوی کاظمین دیگر روان به وادی سینا نمیشود از زخمهای سلسله چون یاد آورم زنجیر شعله از جگرم وا نمیشود یک تن نگفت سلسله در آن سیاه چال درمان زخم گردن مولا نمیشود
ای به زندان کرده خلوت با خدا موسی ابن جعفر ای همه آزادگان را مقتدا موسی ابن جعفر ای که در حبس بلا بودی به فرمان الهی هم قدر را هم قضا را رهنما موسی ابن جعفر با نگاه نافذت ای موسی آل محمد شد عصا در دست موسی اژدها موسی ابن جعفر در دل مطمورهها داری به فرمان الهی حکمرانی بر سماوات العلی موسی ابن جعفر کاظمینت از برای شیعیان و دوستانت