جهان گردیده دریای کرامت شب جشن است یا صبح قیامت تو گویی ملک نامحدود هستی چراغانی است از نور امامت ملک، جن، آدمی بستند امشب سراسر بر نماز شکر قامت بهشت وحی، آباد حسین است مبارک باد، میلاد حسین است عروج کل هستی تا حسین است محمد گرم شادی با حسین است
سلامٌ عَلی یا ذَبیحَ العطشان حسین سلام ای کشته بی سر و عریان حسین سلام این رو سیاه/با دل غرق گناه/ بر تو و بر قتلگاه ای امام ابن امام- این غلام ابن غلام- چه کند غیر سلام- یابن الزهرا ۲
گدايي اومد در خونهي ابيعبدالله، در زد، آقا فرمود كيه؟ گفت: آقا من فقيرم، گدايم، از راه دور اومدم، خونهي شما رو نشونم دادن، ابيعبدالله فرمودن صبر كن برادرم، رفتن تو خونه، فرمود هرچي اشرفي داريد بياريد، حضرت از زير در فرمودند: دامنتو بگير، دامنشو گرفت، يه مرتبه اين فقير ديد
زينب خيمهي نيم سوختهاي رو آماده كرده، تو صحرا گشته بچهها رو جمع كرده، تو اين خيمهي نيمسوخته جا داده، زينب اومده بيرون از خيمه ، خدايا پيش اينا بمونم يا خودم رو آروم كنم. زينب بيقرارِ حسينِ . آخه از صبح كه رفته ديگه او رو نديده ، نميدونه كنار خيمهها پيش اين بچهها
72 نفر تو كربلا هزاران نفر و كشتن، اين هزاران نفر رفيقاي همونايي بودن كه اسرا رو ميبردن، يكي مياومد ميگفت باباي تو بود رفيقم و كشت، ميزد، يكي ميگفت عموي تو بود داداشم و گشت ميزد، سيلي زدن، تازيانه زدن. تو شامم تا بردن تو محلة يهوديا، بياين اينا بچههاي علين، همه اومدن. علي خيلي از
زينب يه خيمهي نيم سوختهاي رو آماده كرده، تو بيابونُ صحرا گشته بچهها رو جمع كرده، زنها و كودكا رو جمع كرده، درون اين خيمهي نيمسوخته جا داده، ناله ميكنن، گريه ميكنن، يكيميگه عمو عباس، يكي ميگه قاسمم، يكي ميگه اكبرم. خدايا زينب با اين همه بچههاي داغ ديده چه كنه، هي
حسين جون قرارمون نبود كه از هم جدا بشيم ولي چكنم كه مشيت حق اينجوري اقتضاء ميكنه كه بين من و تو برا اولين بار جدايي بيفته. حسين جون هر چند ظاهر امر اينجوري نشون ميده كه من دارم ميرم ولي اينطور نيست، عزيز مادرم اين جسم زينبه كه داره ميره روح زينب كنار بدن بيسرت باقي ميمونه، آخه زينب از تو جدا شدني نيست.
نبود شيعه با صفا اگر محرّمت نبود نبود مهر و هم وفا اگر محرّمت نبود گناه رسم رايج مردم هر زمانه بود در اين جهان بيصفا اگر محرّمت نبود كسي براي توبه و دعاي خود سبب نداشت به بارگاه كبريا، اگر محرّمت نبود
شن بود و باد، قافله بود و غبار بود آن سوي دشت، حادثه چشم انتظار بود فرصت نداشت جامه نيلي به تن كند خورشيد، سر برهنه، لب كوهسار بود گويي به پيشواز نزول فرشتهها صحرا پر از ستارهي دنبالهدار بود
اي اهل حرم روز جدائيست بيائيد هنگام ملاقات خدائيست بيائيد اي خواهر غمپرور من گو به يتيمان هنگام غم و نوحه سرائيست بيائيد از تشنگي اِي سوته دلان اشك مريزيد كز دام عطش وقت رهائيست بيائيد
من از كودكي عاشقت بودهام قبولم نما گرچه آلودهام مبادا براني مرا از درت به پهلوي بشكستهي مادرت اصحاب رفتند، بنيهاشم رفتند، تمام آلالله دلخوشيشون به آقاشون حسين بود. آقا اومد تو خيام
آخ. آره. ديگه داره محرم مياد. سلام و درود خدا بر تو و بر محرّمت عزيز فاطمه. وقتي محرّم ميرسه حال و هواي شهر و مردم عوض ميشه، محرّم بهار ماتم توِ يابنرسولالله «ص» محرّم تو كمال عشقِ عزيز زهرا «س». آقا جونم از تو و از محرّمت ممنونيم. آقا جون از اينكه ما رو سرِ سُفرت پذيرفتي ممنونيم، آقا جون از
در اين ديار حضور نگار ميبينم فرشتههاي عزادار يار ميبينم ملائكند بهحال طواف سينه زنان بهشت را هم از اين رهگذار ميبينم امام كاظم (ع) ميفرمان: وقتي شما مجلس روضه بر پا ميكنين، ما آرزو داريم تو اون
شب شبِ ايثار و عشق و شور بود جنگ سخت تيرگي با نور بود حق و باطل هر دو سو بستند صف آن طرف تيغ اين طرف سرها به كف آن طرف صحبت ز سر انداختن اين طرف حرف از سپر انداختن
اميد قلب مظلومان حسين است جهان چون پيكر است و جان حسين است اگر خواهي كه قرآن را ببيني نگر بر چهرهاش ، قرآن حسين است به هر نهضت كه پاك و آسماني است يقين الهام بخش آن حسين است
دوباره مرغ روحم هواي كربلا كرد دل شكسته ام را اسير و مبتلا كرد ز سر گذشته اشكم به لب رسيده جانم كه هرچه كرد با من فراق كربلا كرد چه كربلاي خونين چه نينواي اشكي كه ديده و دلم را سرشك و خون عطا كرد
در ميان قتلگه افتاده بود سر به خاك پر ز خون بنهاده بود زير دست و پاي دشمن آن غريب دست و پا ميزد به هر امّن يجيب خصم روي سينهاش بنشسته بود استخوانهايش همه بشكسته بود
چرا بر تن برادر سر نداري هم انگشت و هم انگشتر نداري وگر اي غوطهور در لُجّهي خون خبر از حالتِ خواهر نداري بگو با خواهرت اي شاه عطشان مگر عباس آب آور نداري
اگر كشتند چرا مويت كشيدند چو گرگي پنجه بر رويت كشيدند بگو زينب به همراه يتيمان چهان نيزه به پهلويت كشيدند؟ اگر كشتند چرا شادي نمودند براي غارتت آماده بودند
به خيمههاي بيكسي، مانده منم تو ميروي ببين كه ذكر نام تو، شد سخنم تو ميروي وقت وداع آخرت، رسد به ياد خواهرت وصيتي ز مادرت، در مِحَنم تو ميروي بوسه به زير حنجر و غريبيات قاتل من آن كه ز غربت تو شد، كشته منم تو ميروي
من و تو اي گل زهرا، هر دو اومديم به دنيا ولي تو پر زدي و من، موندم اينجا تك و تنها ما قرار گذاشته بوديم، كه با هم باشيم هميشه خدا ميدونه كه زينب، جدا از حسين نميشه آخه ايداداش جونم من، چه جوري طاقت بيارم برم و تَنِي و بيسر، توي قتلگاه بذارم
اي به قربان قدمهايت چه سوزان ميروي از بر دلدادگان خود خرامان ميروي گامهايت فاطمي باشد كمي آهسته رو من نبوسيده گلويت سوي عدوان ميروي؟ بوسه از حلقت بيا از جانب مادر كنم بيدرنگ از چه به زير تير باران ميروي
اي خدا با تو من امشب سر سودا دارم شوق ديدار تو در صحنهي فردا دارم تا كه جاويد بماند به جهان دين نبي بهر قرباني او اكبر زيبا دارم تا كنم پيروي از آن پدر مظلومم بهر شقّالقمري حامي و سقا دارم