شش ماههاي كه معجزه در كربلا كند شير خوارهاي كه مشكل پيچيده وا كند در مَهد گريه كرد كه تا خنده بر پدر پيكان چو بر گلو رسدش از وفا كند بچة نازنين شش ماهة ابيعبدالله رو به دست آقا دادن، آقا در مقابل لشكر بچه رو رو دست بلند كرد و فرمود : اي لشكر، شما با من سر جنگ داريد ولي اين طفل كوچك كه
همان آبي كه مهر مادرش بود كنار آب، تشنه اصغرش بود چه شد بر روي اهل بيت بستند؟ چرا اينان قسيّ القلب هستند؟ گناه اصغر شيرين زبان چيست؟ كه شيري در وجود مادرش نيست
تير نگذاشت كه اين جمله به آخر برسد هيچكس حدس نميزد كه چنين سر برسد پدرش چيز زيادي كه نميخواست، فرات! يك دو قطره ضرري داشت به اصغر برسد؟ با دو انگشت همين حنجره پاره ميشد چه نيازي به سهشعبه كه تا پَر برسد
مادر نه طفل تشنة خود را به باب داد مهتاب را فلك به كف آفتاب داد چون قحط آب ، قحط وفا ، قحط رحم ديد چشمش به لعل خشك وي از اشكْ آب داد بر كودك و پدر چو جوابي نداد كس يك تير هردو را به سه پهلو جواب داد خون گلوي طفل نه ، ايثار را ببين
اي تازه جوان من، اي راحت جان من اي سرو دل بابا، بين قد كمان من جسمت به زمين مانده، من خسته و درمانه عالم همه در هم ريخت، از آه و فغان من يكبار دگر اينجا، لعل لب خود بگشا با من تو بگو بابا، اي روح و روان من
راوي گفت به هر شهيدي ميرسيدن سيدالشهدا، خودشون پياده ميشدن، مينشستن روي زمين، سر اون شهيد و به دامن ميگرفتن. ولي ببين داغ علي با حسين چه كرد كه نتونست پياده بشه، هنوز به بدن علي نرسيده بود