اي جلوة ذات كبريا يا زهرا وي اسوة عصمت و حيا يا زهرا از فيضِ نظر كن، مِسِ قلبم را زر اي خاك ره تو كيميا يا زهرا اي دخت رسول دو سرا يا زهرا وي همسر مير اوليا يا زهرا
باغبان در باغ بود و باغ را آتش زدند باغ را در پيش چشم لالهها آتش زدند آه ازين غم، كِشتيِ امن ولايت را، خسان در ميان موج خون با ناخدا آتش زدند آتش افروزانِ گلچين در حصار
آزار دادهاند ز بس در جوانيام بيزارِ از جواني و از زندگانيام جانانهام چو رفت، چرا جان نميرود اي مرگ همّتي كه به جانان رسانيام هر شب به يادِ ماهِ رُخت تا سحرگهان هر اختري است شاهد اختر فشانيام
تمام شمع وجود تو آب شد مادر دعاي نيمه شبت مستجاب شد مادر گل وجود تو پرپر شد و به خاك افتاد بهشت آرزوي ما خراب شد مادر به جاي شمع كه سوزد به قبر پنهانت علي كنار مزار تو آب شد مادر
ديشب به سوگِ امّ ابيها گريستم با خويشتن نشستم و تنها گريستم بعد از نبي كه ديده و دل غرقه شد به خون با درد و داغِ حضرت زهرا گريستم از آتشي كه بر جگر مرتضي نشست
ياس هجده سالهي من پير شد ياس من با ميخ در درگير شد ياس من را حوض كوثر داده شد فاطمه با عشق حيدر زاده شد حق زهرا مَر نبودي آن فدك پس چرا از دشمنش خورده كتك
اي بيقرار لحظههاي فاطميه مُردم زِ هجرت در عزاي فاطميه تا روي زيباي تو را يك شب ببينم چون شمع ميسوزم به پاي فاطميه آقا بيا ياري بده اين اشكها را سخت است بيتو روضههاي فاطميه
يا رب نظر يك دم، بر سوز و حالم كن امشب چرا زهرا، گويد حلالم كن يا رب شده روي، نيلوفرم نيلي ياس مرا چيدند، با ضربت سيلي بر قفل غمهاي، قلبم كليدي نيست بيمار من ديگر، بر او اميدي نيست
الهي مادرم زهرا جوان است چرا پس قامتش همچون كمان است مگر از زندگي او سير گشته چرا او در جواني پير گشته چرا آه و فغانش يار باشد چرا شب تا سحر بيدار باشد