من آن حرّ شهيدم كه رو سوي تو آوردم مشو راضي كه از كويَت ، منِ دلخسته برگردم پشيمانم پشيمانم ، حسين جانم حسين جانم به پايت آرزو دارم كه سر بر سجده بگذارم تو گل هستي وليكن من به پيشت كمتر از خارم
اگر بر آستان خواني مرا خاك درت گردم وگر از در براني خاك پاي لشكرت گردم به دامانت غبارآسا نشستم ، برنمي خيزم و گر بفشانيام چون گَرد بر گِرد سرت گردم
از اين زمونه سيرم، تورو بغل ميگيرم اميد مادر به بچهشه، بدون تو ميميرم ديگه بسه، يه مادرو، بياين كمتر عذاب بدين آخه مگه، چي ميشه كه، به اين شير خواره آب بدين؟
شكسته پشت غم از بار غصههاي رباب از آن زمان كه شنيدهست ماجراي رباب ميدونين كه: رباب دختر امرء القيسِ كه پدرش به واسطهي محبتي كه به مولا علي داشت، رباب رو به همسري آقا ابيعبدالله در مياره. رباب خيلي آقا ابيعبدالله رو دوست داره. آقا امام حسين هم خيلي رباب رو
بيا امشب در اين ويرانهي من بيا اي سر در اين كاشانهي من بيا تا با نگاه با صفايت شود ويرانه چون ميخانهي من بيا گردد سبو لبهايِ خشكت دو چشم خونيات پيمانهي من
عمه بيا ببين شب ويرانهي مرا در دامنم نِگَر سر جانانهي مرا مهمانم آمد از سفرش در خرابهام غرق صفا نموده چه ويرانهي مرا دلبر به سر بيامده در غمسراي من تا پُر ز گُل كند همه كاشانهي مرا
باباي خوب من كاش، آيي شبي به سويم يك دم بيا كه چون گل، روي تو را ببويم دارد غم يتيمي، دخت تو كنج ويران همچون علي بيا خود بر ديدن يتيمان باسوز نالههايم، آتش زنم به عالم ميسوزم از غم يار، با شعلة دمادم
شام هم در غصه چيزي از مدينه كم نداشت اين چنين شهري پر از رنج و بلا عالَم نداشت كارواني بيپناه و خسته از حِرمانِ راه يك حَرَم بييار و بيياور كه يك مُحرِم نداشت قافله چون وارد از دروازهي ساعات شد