اي به قربان قدمهايت چه سوزان ميروي از بر دلدادگان خود خرامان ميروي گامهايت فاطمي باشد كمي آهسته رو من نبوسيده گلويت سوي عدوان ميروي؟ بوسه از حلقت بيا از جانب مادر كنم بيدرنگ از چه به زير تير باران ميروي
اي خدا با تو من امشب سر سودا دارم شوق ديدار تو در صحنهي فردا دارم تا كه جاويد بماند به جهان دين نبي بهر قرباني او اكبر زيبا دارم تا كنم پيروي از آن پدر مظلومم بهر شقّالقمري حامي و سقا دارم
اي اهل جهان ما همه دلخون حسينيم بيواهمه گوئيم كه مجنون حسينيم چيزي ز خداييّ خدا كم نشود گر فرياد برآريم كه مديون حسينيم بر چوبهي محمل شده حك تبصرهي عشق زنهار كه ما پيرو قانون حسينيم
كاش جانم بود قابل تا فدايت ميشدم كاش دستم ميگرفتي خاك پايت ميشدم كاش بودم گَرد ره تا مينشستم در برت كاش بودم خاك تا خاك سرايت ميشدم كاش ملك عالم از من بود و ميكردم رها ناز ميكردم به شاهان و گِدايتْ ميشدم
بي اجازت يا حسين نميتونم نوا كنم تا جون ناقابل و به راه تو فدا كنم به خداي تو قسم، عزيز زهرا يا حسين دلم هر وقت ميگيره، وقتِ تو رو صدا كنم به خودم ميگم آقا هرچي ميخواد بشه، بشه با تموم بديهام عزاي تو به پا كنم
دوست دارم با سوز دل همش صدات كنم حسين اين جون ناقابل و ميخوام فدات كنم حسين از براي كربلات مرغ دلم پر ميزنه كِي ميشه منم سفر به كربلات كنم، حسين دوست دارم با مادرت فاطمه همناله بشم شب و روز تو حَرَمِت گريه برات كنم، حسين
اي دل و دينم همه ، خرج و نثار حسين كاش روم لحظهاي ، سوي ديار حسين ليلة قدر من است ، هر شبِ اين ماه عشق ماه مبارك كجا ، ماه و بهار حسين تا كه محرم رسيد ، جامعه تغيير كرد چونكه محرم بُوَد ، حاصل كار حسين
اي چرخ ، غافلي كه چه بيداد كردهاي وزكين چهها در اين ستم آباد كردهاي بر طعنت اين بس است كه با عترت رسول بيداد كرده خصم و تو امداد كردهاي اي زادة زياد ، نكرده است هيچگاه نمرود اين عمل كه تو شدّاد كردهاي
از روز ازل صيد و گرفتار حسينيم سودا زدهي طرّهي خونبار حسينيم گيرم در ميخانه به روي همه بندند ما مست از آن خندهي گلزار حسينيم يك عمر چو فرهاد به كوه غم عشقيم تا شهره شدهايم كه بيمار حسينيم
كردهام نذر كه عمري زغمت گريه كنم آه از دل كشم و از اِلَمت گريه كنم گر دل سوختهاي لطف به من كرده خدا بهر آنست كه سوزم زغمت گريه كنم گاه در ماتم تو بر سر و بر سينه زنم گاه بنشينم و زير علمت گريه كنم
كارواني مست پيمانِ الست بهر جانان جمله از جانْ شسته دست كارواني خسته از سوي حجاز مرگ، ايشان را نموده پيشواز در حريم كربلا منزل گرفت در يَمِ عشق و جنون ساحل گرفت
كاروان ميرود و سمّ فرس همنوا گشته به آواي جَرس اين چنين بانگ جرس داده خبر نيمه شب رفت و شده گاهِ سحر آخرِ شب شد و خوش مهتاب است طفل شيرين سخني در خواب است
از آن زمان كه دادهاي در اين زمين تو منزلم تمام غصهي جهان گرفته جاي در دلم كنار من از اين مِحَن ز اشك ديده گِل شده چو كشتيِ شكستهاي ببين نشسته در دلم ز داس ماه نو عيان شد از نگاه اولم كه ساكنان اين زمين درو كنند حاصلم
دوست دارم يه روز توي صحن و سرات جا بگيرم يه گوشه تو حرم پاك تو مأوا بگيرم دوست دارم گريه كنم براي مظلوميِ تو نامهي خلاصي از آتيش ز زهرا بگيرم از آتيشِ قهر حق دور بشم و بجاي اون روضههات و گوش بِدم، آتيش سرا پا بگيرم